سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

تو به حقّ دانا باش و بدان عمل کن، خدای سبحان تو را می رهاند . [امام علی علیه السلام]

گنجشک
یکشنبه 87/7/14 ::  ساعت 3:52 عصر

چه روز بزرگی بود برای یثرب! پیامبر، سوار بر شتر از ((قبا)) به سوی ((یثرب)) رفت. یاران از قبیله های ((اوس)) ، ((خزرج)) و ... با قلبهای مشتاق و چشمهای خیس ، از پیامبر دعوت کردند. ولی پیامبر ، ریسمان شتر را بر گردنش انداخت و با مهربانی گفت: ((این شتر، خودش مأمور است که درکجا مرا پیاده کند.)) مردم مدینه با رویی گشاده و خندان، هلهله کنان اطراف پیامبر را گرفته بودند. شتر آرام و با وقار قدم بر م داشت و پیش می رفت. شتر، آرام و با وقار قدم بر می داشت و پیش می رفت. سایه شاخ ه های بلند و خاک آلود نخلها، کمی از گرمای هوا می کاست.


خورشید بر بالای نخلها، لبخند می زد و هوای گرم مدینه، بوی آواز گنجشکها را می داد. ناگهان شتر، جلوی خانه ((مالک بن نجار)) ایستاد و سینه بزرگش را بر زمین گذاشت. اما لحظه هایی بعد، در برابر چشم های گرد شده از تعجب مردم، برخاست و باز جلو رفت. زمزمه ها بلند تر شد. همه از خود می پرسیدند: ((شتر درکجا خواهد نشست ؟ ایا این اغتخار نصیب من خواهد شد؟ ))


شتر در مقابل د رچوبی فرسوده و چوبی ((ابو ایوب انصاری)) ایستاد و بعد، در همان جا زانو زد و اشک شادی در چشم های ابو ایوب انصاری حلقه زد و بعد از آن یقرب ، نام ((مدینةالنبی)) (شهر پیامبر) به خود گرفت


¤ نویسنده: ه.رضاپور



3لیست کل یادداشت های این وبلاگ


خانه
مدیریت وبلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه

:: کل بازدیدها :: 
13760

:: بازدیدهای امروز :: 
3

:: بازدیدهای دیروز :: 
2


:: درباره من :: 

گنجشک

:: لینک به وبلاگ :: 

گنجشک

::آرشیو وبلاگ ::

نبشته های من

:: دوستان من ::

سیب سبز
کبوتر
راحــــــــــــــــــیل
دوست
ر.ر
مرمی
ه

:: لوگوی دوستان من ::


:: اشتراک درخبرنامه ::